نتایج جستجو برای عبارت :

داشتنت نداشته هامو یادم میبره!

داشتم به این فکر میکردم کهاگر سالها بعد برم به خواستگاری بپرسنداماد چیزی مصرف میکنهخودم رک و راست بهشون بگم کنیازی نیست تحقیق کنیدمن اعتیاد دارم، ۱۸ سالم بود معتاد شدمبه دو قرنیه‌ی چشم یک دختر، که دختر شما نبود...اگر اینجام بخاطر دل مادرمه، من خوب میدونم ک آدم معتاد نباید بره خواستگاری
❆ دوست داشتنت:
 
دست خودم نیست!جلویش را نمی توانم بگیرمهر جا که باشدفرقی نمی کند!دوست داشتنتاز من سر ریز می شود. #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_کوتاه┏━━━━━━━━━━•┓@ZanaKORDistani63@mikhanehkolop3https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com
وقتی میگویم دوستت ندارم دروغ نیست ادا نیست برای حسرت خوردن تو نیست البته راست هم نیست ها ولی حس منه...حسی که تو اون لحطه دارم نسبت بهته نمیدونم چند روز این حس ادامه پیدا میکنه نمیدونم چند روز میتونم دوستت نداشته باشم بعدش دوباره دوستت داشته باشم ولی چیزی که میدونم اینه که برایند همه ی این حس ها به سمت دوست داشتنت میل میکنه...دلم برای اینجور داشتنت تنگ نمیشود ولی دلم برای اون جور که میخواستم داشته باشمت تنگ میشه...
وقتی میگویم دوستت ندارم دروغ نیست ادا نیست برای حسرت خوردن تو نیست البته راست هم نیست ها ولی حس منه...حسی که تو اون لحطه دارم نسبت بهته نمیدونم چند روز این حس ادامه پیدا میکنه نمیدونم چند روز میتونم دوستت نداشته باشم بعدش دوباره دوستت داشته باشم ولی چیزی که میدونم اینه که برایند همه ی این حس ها به سمت دوست داشتنت میل میکنه...دلم برای اینجور داشتنت تنگ نمیشود ولی دلم برای اون جور که میخواستم داشته باشمت تنگ میشه...
قلبم گنجایش دوست داشتنو نداره. دوست داشتنت رو خنده ی رو لبام کرده. اشکِ تو چشام. شده دلگرمی تموم سیاهیام. من اگه نداشتمت دل به چی خوش میکردم؟ چجوری میشد وقتی یکی ازم میپرسه کی واقعا دوستت داره جوابشو بدم؟ کی جز تو انقدر امنیت داده بهم که هیچوقت نترسم از از دست دادنت. نترسم که نکنه جوری باشم دوستم نداشته باشی. که همیشه یه دلیل واسه خندوندن برام داشته باشی. واسه اشکایی که از شوقه. من داره قلبمو سیاهی پر میکنه. روح نمیبینم تو خودم دیگه. تو اما همو
همه چیز شکل بهار است. گنجشک ها آواز می خوانند‌‌. خانه به هم ریخته و خالی از فرش است. عطر گوجه پلوی مامان خانه را برداشته. هوای کرمان گرم است. آفتابی است. درخت خرمالو نزدیک به جوانه زدن است. چند روز دیگر خانه مرتب می شود. سین های سفره هفت سین را تهیه می کنیم و باغچه را هرس می کنیم. خودم را در آیینه نگاه می کنم و به امسال فکر می کنم. به امسال که جز دوست داشتنت، سخت و باشکوه دوست داشتنت هیچ نداشت‌‌. اگر دوست داشتنت نبود آبان و دی و بهمن و اسفند را چگو
از این به بعد تصورات و خیالپردازی هام و رویاهامو بر اساس عملکردم و داشته هام پایه ریزی کنم نه بر استس انچه که ندارم و حتی برای داشتنش عمل و تلاشی نمیکنم !!
میفهمی که چی میگم .. 
وقتی روزی ۳ ساعت ناخالص تلاش میکنی نمیتونی شب خواب دانشگاه تهرانو ببینی تهش باید تو دانشگاه شهرستان و یه رشته درپیت باید قبول شی که بعد چند سال کلی سرکوفت هم بشنوی .. و همچنین با عملکرد پایین حق گوش دادن به اهنگ های مورد علاقت و کارهای موردعلاقت رو نداری !! افهیم شد ؟؟
+امش
دانلود اهنگ نفس تویی هوا تویی داغ چشاتو وا کنو ستاره هامو پس بده : دانلود و پخش آنلاین اهنگ شهر عشق از جهان + متن ترانه. ... آبرومو می خری یه نیمه جون زخمیم بیا بیا نفس بده. نفس تویی هوا تویی داغ چشاتو وا کنو ستاره هامو پس بده.
دانلود آهنگ جهان - واسه چشمات پره شعرم هر نفس هم نفس تو مث غم توی صدامی نازکم از تو ... نفس تویی هوا تویی داغ چشاتو وا کنو ستاره هامو پس بده که مالک صدام تویی ... جهان · آهنگ قدیمی · آهنگ های ماندگار ...
دانلود آهنگ جهان واسه چشمات
من را دوست داشته باش؛در امتدادِ زمان،از شکوفه بارانِ درخت هاتا عرق ریزانِ گل هااز خش خشِ زرد و نارنجی ها زیرِ قدم هایِ دخترکان عاشقتا نفس هایِ گرم پسرک رویِ دستهایِ از سرما قرمز شده معشوقش...من را دوست داشته باش؛اندک و فراوانش مهم نیست،من را در گذران فصل هاهمچون روزِ اول دوست داشته باش...با هر بوسه ؛حسی شبیه اولین بوسه را تویِ رگهایت حس کنو با هر بار دیدنمبازفکر کنکه معشوقت حتمااز جایی جز زمین آمده...من را دوست داشته باش؛در امتدادِ شبهایِ طول
گلشیفته تو گوشم میخونه و اشکه که تو چشمام دویده. تلگرامو باز کردم به امید اینکه پیامی داشته باشم ازت. و هیچ. نیستی. آخرین پیامم که به طرز مسخره‌ای نوشتم عصر بخیر سین خورده و بعد اون هیچ. اینا ناله‌های آخره اما. نمیذارم دوست داشتنت زمینم بزنه. دوست داشتن واسه زمین زدن نیست که، واسه بلند شدنه، واسه هر چیه جز این چیزی که توش گیر کردم. که اصلا پشیمون شدم از زدن اینجا. گفتم اینجا رو زدم که ازت ننویسم، ولی همش شده تو. که بیشتر پرو بال دادم به فکرا و حس
نگارِ مامان ! 
امروز از صبح داشتم توی دلم باهات حرف میزدم.آره .... تو دلم قربون صدقه ت میرم،به فکرتم با اینکه هنوز توی بغلم نیستی.با فکرت لبخند میزنم.حتی امروز نتونستم با دیدن اون عروسکِ دلبرِ پشت ویترین،مقاومت کنم.عروسک با چشمای خوشگل و لپ های قرمزش به من خیره شد و گفت من برای نگارم !
لبخند زدم.رفتم داخل فروشگاه و خریدمش.برای تو..

نگارم ..گاهی مثلِ حالا ،،که با همه ی وجودم آرزوی داشتنت را دارم؛از بی رحمی دنیا میترسم و دلم برای معصومیت تو میگیرد
سه شنبه وسط هفته ایستاده است وتنهایی ازش می باردنه پای رفتن داردنه دلِ ماندن...سه شنبه ها می توانم بفهمم مادر چرا با فروغ اشک می ریزدسه شنبه ها می توانم بفهمم وقتی پدر می گوید از من گذشته استشما فکری به حال باغچه کنید،منظورش از باغچهتنها همان رُز کنار حیاط استسه شنبه ها می توانم بفهمم کجا ایستاده ام و چقدر غمگینم...و من فکر میکنم ،فکر میکنمتو را شبیه سه شنبه ها دوستت دارمانبوهم از دوست داشتنتاماچه دلتنگ ؛سه شنبه ها وسط دوست داشتنت می ایستمتنه
این اولین باره ازت حرف میزنم
میدونی خیلی دوستت دارم؟
نه به فکرهای چرت و پرتم اهمیت بده نه به رفتار احمقانه ام
اینا همش چرت و پرته...چرت و پرت محض
مگه میشه تو باشی و من نخواسته باشمت؟
مگه میشه تو وجودم اروم اروم رشد کنی و من دوستت نداشته باشم؟
تو ارزشمندترین هستی منی حتی اگه به زبون نیارم...حتی اگه دیگران فکر کنن از داشتنت ناراحتم...
تو همه وجود منی دختر قشنگم...
تو برای من عزیزترین عالمی اصلا مهم نیس که چون دختری دیگران نمیخوانت تو پاره تنی منی هم
اومدم اینجا چون امنیت ندارم 
کانالمو میخونه 
نمی‌خوام چیزی ازم بدونه ،من هندونه سربسته ام‌،هندونه در بسته‌ام 
بیرون این سبز قشنگ یه درون قرمز و سفید و زرده .پر از تخم 
نمیخوام کسی تخم هامو ببینه،بشمره،قرمزی‌ها و سفیدی ‌هامو ببینه 
حتی شوهرم ،مخصوصا شوهرم 
کانالم‌ خوند اومدم اینجا.وبلاگ قبلی رو شاید بدونه ،وبلاگ قبلی قبلی رو نمی دونه مطمئنم 
باید ایمیل جدید بسازم ،بازم بازم ،بازم 
اینطوری دوستی‌هام دووم ندارن 
ولی کسی نباید منو بلد
دلم میخواد تک و تنها برم یه روستای دور افتاده....کسی نباشه فقط خودم باشم و خودم!! نه گوشی باشه نه اینترنت و نه هیچ چیزی که منو به جاهای دیگه متصل کنه. 
دلم میخواد دلتنگی هامو، ناراحتی هامو، زخم هامو بغل کنم و ببرم به اون‌ روستا. 
یه خونه کوچیک‌ و نقلی با یه حیاط بزرگ داشته باشم. یه چند تا مرغ و خروس و‌ اردک بخرم و ازشون نگهداری کنم. یه گربه کوچولویی که تو‌ روستا سرگردونه رو با خودم به خونه بیارم و‌اون بشه دوست من!
شبا دوتا  بالش جلوی شومینه بندا
وقتی بعد از سه سال منو با اسمم صدا زدی انگار واسه اولین بار شده باشم یکتا، یکتای تو ... خودم رو از بیرون می‌دیدم که لُپ‌هام گل انداخته و چشم‌هام برق میزنه و یه شوقی دویده تو وجودم که آروم و قرار رو ازم گرفته. همیشه ادعا داشتم بلد واژه هام ولی تو با نگاهت با کلماتت با مدل دوست داشتنت، یه جوری منو زیر و زبر میکنی که لال ترین میشم. اصلا تو که باشی، یادت که باشه، خیالت که جا خوش کنه من هول‌ترین و دست و پا چلفتی‌ترین معشوقه عالم میشم. باش... انقدر باش
امروز خودمو رها کردم رو دست هاش، منو برد بالا، نفسم بند اومده بود،چشم هامو بستم و تو ذهنم یه آسمون آبی رو به تصویر کشیدم، لباش رو آورد نزدیک گوشم و گفت آماده ای؟سرمو به نشونه ی بله تکون دادم، خندید، چشم هامو آروم باز کردم،چشمم به چالِ لپش که افتاد، قلبم از هیجان ایستاد، به خودم اومدم دیدم محکم بغلش کردم، چند دقیقه بعد در حالیکه که اشک هامو با انگشت های نرم و لطیفش پاک میکرد، گفت دلش برام تنگ شده بود، کجا بودی این همه وقت؟ خجالت کشیدم و سرمو چس
دیروز داشتم آلبوم عکس هامو عوض میکردم و به این فکر میکردم قشنگی عکسی که گرفته میشه به اینه که چاپ بشه و توی آلبوم عکس‌ها جا بگیره نه اینکه توی گوشی و لپتاپ بمونه و فقط برای پروفایل استفاده بشه! دلم میخواد عکس هام رو چاپ کنم و بذارم توی آلبوم و گاهی این گذر عمر رو ورق بزنم و لبخند بزنم شایدم از دلتنگی آه بکشم. 
خیلی وقته از خودم عکس نگرفتم و نگرانم نکنه از این دهه ی زندگیم توی آلبومم عکسی نداشته باشم. 
خب حالا بعد مدت های خیلی طولانی حاشیه هام حذف شدن و باید برگردم به زندگی
دوباره گشتن توی آگهی های استخدام و فرستادن رزومه و روبرو شدن با ترس زنگ زدن واسه کار و حتی حضوری رفتن و ترس از خارج شدن از محیط امن و سرکار رفتن و استرس اینکه نکنه خراب کنم نکنه دعوام کنن. منتها حالا نسبت به چند وقت قبل تر یه دلیل محکم پیدا کردم که چرا باید کار کنم و شرایط سخت الان و حتی سخت تر از این رو تحمل کنم. امیدوارم هدفم یادم نره و دوباره که حاشیه ها پیش اومدن ( چون زند
وقتی بعده یه روز عجیب و نسبتا خوب نصف شب یادش میوفتی و مث سگ اشک میریزی و نمیدونی باید چیکار کنی و پناه میاری به وبلاگ :))))
نقش بازی نکن دختر چرا نمیتونی خودت باشی!
حاجی،من ضعف میکنم واسه داشتنت.
من مثل یه قوطی خالی اب معدنیم که انتظار داشتم با چایی داغ پرم کنن.
همینقد مفلوک.
میخام بدونم اون لحظات به چی فکر میکردی که همه خوبی ها
همه خوشی هامون
یادت رف؟
فک کنم حالا معلوم شد که چرا به این حال و روز افتادی
چرا همه ازت ناراحتن
حیفم میاد
به اون دیقه ها و ثانیه هایی که صرف دوست داشتنت کردیم..
که بقیه کارامون به کنار..
بی خیال
فقد بیا و حداقل
الانش به خاطر اون خوشیامون
در حق همدیگه بدی نکنیم
 
سه شنبه اسباب کشی  کردیم  خونه جدید طبقه ۴ یه ساختمان تو یه خیابون. چی نوشتم من
همه خونه ها تو طبقه یه ساختمون تو یه خیابون هستن 
الان هم خیلی خسته ام و فردا هم کلاس دارم و دوشنبه هم امتحان دارم و من لای جزوه هامو باز نکردم جزوه هامو ننوشتم که لاشون باز کنم.
و اما پایان نامه ام که  فرستادم برا استاد دو هفته قبل و فرمودن که اصلاحیات انجام بدم قراره باز این یکشنبه براشون بفرستم خونه جدید فعلا وضعیت اینترنتش مشخص نیست.
اینکه دوستت دارم سرمایه ی تو هست.
هربار که می بخشمت دارم از دوست داشتنت بهای خطات رو می پردازم.
حواست هست داره از سرمایه ت کم میشه؟ 
چقدر خسته ام. انگار نه انگار شروع مسیر هست.
راستی این همه بی رحمی و بی انصافی حالت رو خوب میکنه؟
پشت همین سه نقطه ها میمونه...
کنارت میمونم حتی اگه...
.
دوست داشتنت را جار نمیزنم!
میترسم از شکستن سکوت شب
میترسم حواسِ ماه، پرت ماهِ من شود!
میترسم از چشمک ستاره ها
از زمزمه ی باد در گوش ابر ها
میترسم از تو بگویند باهم
و من تو برای خودم
و فقط برای خودم میخواهمَت...!
از 17/18 اسفند تو خونم..شاید سر جمع سه بار رفته باشم بیرون اونم کلا رو هم یک ساعتم نمیشه
امروز زده بودم به سیم آخر..نیم ساعت یک بار گریه و حال خرابی و اعتراض 
باورم نمیشه فردا بیستم اردیبهشته...باورم نمیشه داره دو ماه از 99 میگذره
باورم نمیشه 8 از ماه بیست و دو سالگیم گذشت...
برای این که با حال و حس بهتری از خودم سه ماه اول سال و تموم کنم، میخوام از فردا به مدت چهل روز بنویسم.روزانه هامو، حالمو، اتفاقاتم رو و تلاش هامو.
امیدوار حتی اگر روزی که هیچ کاری
به حال الف و میم غبطه میخورم ...که هنوز فرصت دارن برای انتخاب و تجربه ی حس های خوب ... دوست داشتم جای اونا بودم ...به شدت دوست داشتم جای الف بودم ...
بهانه هامو به پای ناسپاسی نذار ، روزا و ماه ها و سالهایی که باید برام شیرین میگذشت تبدیل شدن به بدترین اوقات عمرم که همش رنج یه حسرت عمیق با من بود که بار سنگینی هم بود ... تنها موندم و غصه هامو تنها به دوش کشیدم و تنهایی گریه کردم ...به مرگ فکر کردم ...این حسرت عمیق با من موند ...شد جزئی از افکارم ...بیشتر از هم
گاهی وقتا میشینم جلوی اینه و با خودم حرف میزنم.
تقریبا با بیشتر ادمای دور و اطرافم
اون ها هیچ کدوم از حرف های منو نمیشنون
ولی من حرف هامو زدم
اون ها هیچ وقت حرف های من رو نفهمیدن،چون من هیچ وقت نگفتم
من دیوونه نیستم
فقط از گفتن یه سری حرف ها میترسم
همین...
آهنگ بسیار زیبایی از Laura PausiniLaura Pausini - Non ho mai smesso   هرگز دست نکشیدم...Mi ritrovo qui su questo palcoscenico, di nuovo ioMi ritrovi qui perché il tuo appuntamento adesso è uguale al mioدوباره خودم را روی این صحنه می یابمدوباره خودم را اینجا می یابمزیرا حالا وعده ملاقات تو مثل من استHai visto il giorno della mia partenzaNel mio ritorno c'è la tua poesiaStare lontani è stata una esperienza, comunque siaروز ترک گفتن مرا دیدیدر بازگشتم شعر تو هستدور بودن تجربه ای بود اگرچه اینطور هستNon ho mai smesso di amare teNon ho mai tolto un pensiero a teNon ho mai smessoهرگز از دوست داشتنت دس
احساسم را به دار آویخته ام
انتظار برای لحظه ای نگاه تو
آب می کند شمع سوزان درونم را
واژه های دوست داشتنی
سالهاست که به حبس ابد محکوم شده اند
احساسم را به دار آویخته ام
هنگامه های دوست داشتنت
نگاهم کور می شود
پشت تبلور یک حس مبهم
و تو را تکرار میکنم
در آهستگی زمان
احساسم را به دار آویخته ام
سهم من از تمام تو
آرزوی تک واژه های پر از ابهام بود
حرف هایی که فاصله دار
حس بی جان مرا خراش می داد
پ ن: به وقت فراموشخانه
نگارِ مهربونم سلام.
امروز که دارم برایت دومین نامۀ‌ام را می‌نویسم در هفت هزارو هشتصد و شصت‌مین روز از زندگی خودم هستم، و حالا روزهایم در کنارِ تو یکی یکی رقم می‌خورند، و این عینِ خوشبختی‌ست.
پارسال همین موقع‌ها و قبل از عیدِ نوروز بود که از تنهایی‌ام و از نبودنت نوشتم. نوشتم: «که مگر می‌شود بی تو در دلِ من بهار شود. مگر می‌شود تو نباشی و سبزه‌ای چِشمک زنان سَر از دلم در بیاورد، و ماهی‌ای شنا کنان در اعماق دلم بخندد؟ باید باشی و بتکانی دل
وقتی گفت قراره دنبال چشم دریایی بره و برگرده شرکت داوطلب شدم که برم 
اصلا حوصله و انگیزه شرکت رفتن نداشتم 
الان نشستم منتظر که کلاسش تموم بشه 
بین 17 تا مادر 
به چهره ها نگاه و با خودم مقایسه میکنم همه از من جوون ترن 
انگار دنبال یه همسن هستم  که حداقل احساس عقب موندن نکنم اما دریغ 
قبلش رفتم آمپول بزنم خانم  
میگم خانم دکتر قبلا همیشه  خودتون برام مینوشتین.
با اخم میگه همیشه اشتباه میکردم. معلوم نیست از کجا دلش پره خل شده 
بین اینا حس آدمی دا
چگونه باور کنم نبودنت را در کنارم..آنگاه ک دلهره هایم را با قطره اشکی  تسکین میبخشی و خودت را نشانم میدهی..مگر میشود امشب رااحیا گرفت و یاد خطاهای تا همیشه توامان با خود نکرد....
دیگر لحظه ها هم از پس مکث های طولانی خوشبختی در وجودم به این مصیبت تن داده اند..
نه....کمی صبر کن یا صبار...
 
خوشبختی را چیزهای دیگری معنا میبخشد..چیزهایی از جنس تو  و داشتنت...
ای بی نهایت..تا منتها الیه بودنم را در کنار خودت رقم بزن...
صبح پاشدم دیدم 1 گیگ اینترنت رایگان بهم هدیه دادن برای اینکه از قبض کاغذی برای صورتحسابم استفاده نمیکنم :))بعدشم پاشدم وبلاگ رو از همه حس و حال و حرف منفی پاک کردم هرچی که حرفای خودم نبود و فقط سر خالی شدن حرصم نوشته بودم و خب خیلی حس سبکی و خوبی بهم داد و بعدش به این فکر کردم چرا باید حرص بخورم من بعد دانشگاه 2 ماه استراحت کردم و کارای مفیدی هم اون وسط مسطا انجام دادم پس چرا باید ناراحت باشم؟ فقط چون بقیه میخوان بهم حس بد بدن اونم از سر حسودی؟ پس
صبح پاشدم دیدم 1 گیگ اینترنت رایگان بهم هدیه دادن برای اینکه از قبض کاغذی برای صورتحسابم استفاده نمیکنم :))بعدشم پاشدم وبلاگ رو از همه حس و حال و حرف منفی پاک کردم هرچی که حرفای خودم نبود و فقط سر خالی شدن حرصم نوشته بودم و خب خیلی حس سبکی و خوبی بهم داد و بعدش به این فکر کردم چرا باید حرص بخورم من بعد دانشگاه 2 ماه استراحت کردم و کارای مفیدی هم اون وسط مسطا انجام دادم پس چرا باید ناراحت باشم؟ فقط چون بقیه میخوان بهم حس بد بدن اونم از سر حسودی؟ پس
متن ترانه ادی عطار به نام الکی خوش

الکی‌ خوش ، تو با خودت توو جنگی منو نکشنذار به هم بریزه سر یه مشت ، حرفِ بی‌ ربطتو چی‌ باید میدیدی دیگه بی‌ رحم ؟بگو به من ، شبات چجوری میشه بدونِ مندورت کیا رو ریختی بگو برن ، بسه دوریچجور دلت میاد میتونی‌من خالی‌ میکنم رو کاغذ ، خودموتا کلِ گریه هامو راه دست کنم وتو هم که خوب بلدی وابسته کنی‌آخ ، بری کجا بسه نروقلبم آی ، نمیخوای از توو جلد بد درایتو خوب نمیشی‌ تا خودت نخوایتا خودت نخوایقلبم آی ، چرا نمی
اطراف ما پر از انرژی منفیه 
پر از خبرای بد 
پر از الودگی 
پر از خستگی 
همه نا امید و ازرده خاطرن.. 
اگر بخوایم تو این اجتماع رها باشیم میمیریم... 
پس 
بیایم از فردا 
میون تمام گل و لای و تاریکی ها 
دنبال یه نقطه نورانی و کوچیک باشیم! 
و بخاطرش خدا رو شکر کنیم.. 
نقطه نورانی میتونه شب خوابیدن و صبح بیدار شدنه! ..... خدایا شکرت که به من امید داری و من رو از نعمت زندگی محروم نکردی. 
نقطه نورانی میتونه نوشیدن یه لیوان چای گرم کنار خانواده باشه..... خدایا ش
یا جمیل
 
 
باید برم باشگاه.
هردفعه میرم، بازو و پاها و پهلوهام درد میگیره. بعد تاجلسه بعدی تااازه خوب شده که باز میریم جلسه بعد!
تازه به اون هدفی که میخواستم هم نمیرسم احتمالا :/
اما به هر حال این نکته قابل توجهه که متوجه میشم مثلا اولین جلسه 10ثانیه رو 180 وسط تونستم تحمل کنم. جلسه پیش 55 ثانیه
یا یوپ چاگی هامو بالاتر میزنم حالا.
یا نفسم، یکم کمتر میگیره موقع دو
یا دراز نشست هامو، جلسه پیش 40 تا تقریبا بدون هیچ مشکلی و پشت هم زدم
و اینا خوبه. این پیش
بسم رب الرفیقامیرحسین خیلی سال پیش می گفت که هروقت میاد پیشتون، شما رو مادر صدا میکنه! یادمه چقدر اون موقع به این صمیمیت قبطه خوردم. خوش به حال امیرحسین. خوش به حال همه پسرهای شما...پ.نحتما اگر امشب بودی کلی خوشحال بودیم. حتما میلاد عمه جانمان بهانه ای میشد برای بیشتر دوست داشتنت. حتما..بگذریم.
خواهر عزیزتر از جان! فقط ای کاش بودی...
...<<یک عدد ساده ی احمق>>...
شنیدی که میگن اگه خر هم یبار بیوفته تو چاله دفعه بعد از راهی میره که دیگه این اتفاق براش نیوفته،خیلی صادقانه باید بگم من از اون خرم خرترم...اگه هزاربارم بیوفتم تو چاله بازم از همون راهی میرم که پره چاله چولست:(
شاید با خودتون بپرسین چرا؟ مگه کم عقلی یا... یا ای وجود نداره.خلاصه اش این میشه که من یه آدم ساده ی احمق و البته بشدت زود باورم.طوری که احمقانه ترین دروغ هارو باور میکنم اونقدری زود اعتماد میکنم که اگه ماجرای
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر می کنم
این خانه بی دلیل ترک برنداشته است
دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینه ای برای پیمبر نداشته است
سوگند می خورم که نبی شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است
طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرئیل واژه بهتر نداشته است
این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست برابر نداشته است
حمیدرضا برقعی
✨الحَمْدُ لِلَّ
رمان سکوت تلخدانلود رمان سکوت تلخ اثر پانیذ میردار و الناز دادخواه با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دخترکی به اسم نیکا که جسد خونین خواهرش را در یک شب سرد پاییزی درب منزلشان مشاهده می کند و زندگیش با دیدن بدترین صحنه عمرش تغییر می کند و تصمیم میگیرد که انتقام خواهرش را بگیرد …
خلاصه رمان سکوت تلخ
هوا سرد شده… نه!نه… هوای من سرد شده… حتی گرفتن فنجان قهوه ام،دردی را دوا نمیکند… گرمای حضورت را می خواه
شبایی که حالم بده زود میخوابم که به چیزی فکر نکنم
شبایی که حالم بده زود میرم تو رخت خواب ولی تا صبح بیدارم
شبایی که حالم بده خوشحال و خندون شب بخیر میگم و میرم تو اتاق چراغو خاموش میکنم در رو میبندم و تا صبح گریه میکنم ...
.
.
.
داشتم به این فکر میکردم که وقتی برم خونه خودم دیگه انقدر نمیتونم تو حال خودم باشم و ... باید خوشحال شب بخیر بگم و بخوابم بدون اینکه اشکی از گوشه چشمم بالشتم رو خیس کنه ... باید انقدر غم هامو بریزم تو دلم تا غمباد بشن ، باید غص
...<<یک عدد ساده ی احمق>>...
شنیدی که میگن اگه خر هم یبار بیوفته تو چاله دفعه بعد از راهی میره که دیگه این اتفاق براش نیوفته،خیلی صادقانه باید بگم من از اون خرم خرترم...اگه هزاربارم بیوفتم تو چاله بازم از همون راهی میرم که پره چاله چولست:(
شاید با خودتون بپرسین چرا؟ مگه کم عقلی یا... یا ای وجود نداره.خلاصه اش این میشه که من یه آدم ساده ی احمق و البته بشدت زود باورم.طوری که احمقانه ترین دروغ هارو باور میکنم اونقدری زود اعتماد میکنم که اگه ماجرای
سلام بر بلاگری عزیزی که به وبلاگم وارد شدی و داری این مطلبمو می‌خونی، خیلی خوش اومدی به وبلاگم.
از فاطمه خانم که من رو به چالش "۱۰ کاری که قبل از مرگم که باید انجام بدهم" دعوت نمودند، مچکرم.
۱۰ کاری که قبل مرگم بهتره انجام بدم:
آدم قبل مرگش دنبال دعا و نماز و استغفار و این هاست
ولی دوست دارم بعد مرگم نامی از خودم باقی گذاشته باشم.
ولی این کارها رو انجام داده‌ام که با خیال راحت برم اون دنیا.
۱-خوشحال کردن بنده‌های خدا
۲-یادبگیرم و یاد بدهم یادگرف
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر می کنم
این خانه بی دلیل ترک برنداشته است
دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینه ای برای پیمبر نداشته است
سوگند می خورم که نبی شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است
طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرئیل واژه بهتر نداشته است
این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست برابر نداشته است
حمیدرضا برقعی
✨الحَمْدُ لِلَّ
اینکه گاهی دریافت عجیب و بزرگی از یک کتاب نداشته باشی و باز هم حس دوست داشتنت نسبت به آن روان باشد، چیز عجیبی نیست. من عاشق تکه های پازلم. عاشق کنجکاوی کردن و تصویرسازیِ ذهنی. مجموعه نامه هایی که راه طولانی رو طی میکنند و دوستی رو برقرار میکنند با بوی صفحات کتاب. کتابی که جمله هایی که بخواهی زیرشان خط بکشی و برای دیگران نقل قول کنی نداشت اما حس داشت.محض رضای خدا، من باید با یک کتاب فروشی شروع کنم به مکاتبه ی کاغذی. تمبر، پاکت نامه، صندوق پستی، پ
متن ترانه پدرام آزاد به نام آزاد

 
از یه جا هست میشه بودچقد دیر میشه زودتو رسیدی به داد منوقتی هیشکی نبودکی موند دلش نبود نرفت با دشمنامشدش طرف عقب نرفت فقط تو بودیکی خواست نشد کی باخت نبردتموم غصه هامو خورد عقب نرفت فقط تو بودیاگه مسیر اشتباه بود دوباره اعتماد کنکنارت ستاره میشم بمونو افتخار کنتجربه کردیم خوبیه و بدیواز رو دلسوزی بود حرفی که زدیوبا تو آزاد شدم من نمیترسم چون تورو دارمتنهاییمو دیدی موندی کنارم نمیره از یادمکی موند دلش نبو
رمان اینجا که من ایستاده ام
نویسنده : شهرزاد شیرانی
ژانر : عاشقانه
خلاصه:
این داستان در مورد زندگی متفاوت دختریه که با آدمهای خوبی رو به رو نمیشه و سعی میکنه با احساسات و اتفاقهای بد زندگیش کنار بیاد و از آدمهایی که دوستشون نداره دوری کنه اما اونطور که دوست داره پیش نمیره و البته این خیلی هم برای اون بد نمیشه… برای باد خواهم گفت ، برای همه آنچه از دست داده ام ، نخواهم جنگید ، برای روزهای بر باد رفته ام گریه نخواهم کرد ، اما امروز ، برای داشتنت
از حال و احوال این روزها اگر پرسی، نه ابری و بارانی، نه بادی و طوفانی، که آلوده است کأنهو هوای دودی و آلودۀ تهران. آدم‌های این روزها؟ همه به جز معدودی، شیفتۀ خودند و خصم آدمیزاد. کاری که دوست دارم؟ خلوتِ با خویشتن و صلۀ ارحام. کاری که دوست ندارم؟ ملاقات با آن‌ها که پیش از این از ایشان زخم خورده‌ام و زبانم یارای پاسخ دادن به بی‌حرمتی‌هاشان را نداشته؛ هرچند سکوتم را از روی «توسری‌خوری» دانسته‌اند، نه حرمت نگه داشتن و ادای احترام. چه چیز آرا
✍️نامه ای به مادرم ...سلام مادراول نامه ام به نام خدا ...خدایی که بهم نشون دادی مهربونهخدایی که بهم نشون دادی چقدر بخشندس.و اما بعد ...مادرم من پسرم آسمان به زمین بچسبد زمین به آسمان ...درست یا غلط غرور مردانه ام اجازه نمیدهد همیشه موقع دیدار مانند کودکی تورا در آغوش بگیرم و از داشتنت لذت ببرمولی خدا میداند دلم آنقدر برای نوازش کردن موهایم با دستانت تنگ است که نمیشد نوشت ...مادرم آنقدر فهیمانه مرا تربیت کردی که امروزه وقتی کسی از من تعریفی میکن
دوباره درست همینجا ک حس میکردم کاملا تموم شدی برام،
دستم دوباره لغزید روی پروفایلت!
و دلم دوباره لرزید....
چرا هربار یه نکته جدید کشف میکنم؟
الان ک کاملا نا امیدم از داشتنت
این چ کار مسخره ایه ک با زندگیم دارم میکنم؟؟
چرا با دستای خودم دارم نابود میکنم آیندمو؟
تو خوب.تو دوست داشتنی.تو برای من معیار تموم!
وقتی نمیشه ینی نمیشه!!!
چرا انقدر دیوونه بازی میکنم؟!
ا اخه شمارتم اینهمه وقته پاک کردم!
چرا تو سرچ تلگرامم میاد اسمت
چرا اراده ندارم
چرا بازم
شدم اون دخترک شلخته ای که
شام خوردم و ظرفا رو نشستم
از بیرون اومدم و همه لباس هامو ریختم وسط اتاق 
نماز خوندم و جانمازمو جمع نکردم
لم دادم رو کاناپه
هندزفری مو تو گوشم گذاشتم
پادکست تو گوشم پلی کردم 
نشستم پا گوشی 
و بیخیال هزار و یک کار نکرده و دغدغه شدم 
.
.
.
احساس میکنم هر از چند گاهی به این وضعیت نیاز دارم ...
الهی و سیدی و مولای
من آدم خوبی نیستم
من اصلا کسی نیستم
اندوخته ای ندارم
الهی
تو خود شاهدی
که از بلای موجود هیچ شکایتی ندارم
جز آنکه از نعمت حضور در جمع بندگان خالصت
که نگاه در چهره هایشان محبوبم را به خاطرم می آورد محروم شده ام
و توفیق حضور در هیئت را از دست داده ام.
مولای من
در این شبها از هیچ چیز جز دلتنگی بر امام زمانم (عج) شکابت ندارم
گناهکارم
چشمانم آلوده به گناه و اعمالم پر از سیاهیست
اما چه کنم؟!
با محبت حسین(ع) 
با دلتنگی بر امامم؟!
ای محب
 
امیرالمومنین علیه السلام
 
 
مولای ما نمونه ی دیگر نداشته است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
 
وقت طواف دور حرم فکر می کنم
این خانه بی دلیل ترک برنداشته است
 
دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینه ای برای پیمبر نداشته است
 
سوگند می خورم که نبی شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است
 
طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
 
یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرییل واژه ی بهتر نداشته است
 
چون روز روشن است که
برای پسری که پایان عشق را فقط در مرگ می بیند حال اگر بگویی می روم. سزاوار مُردن نیست؟! من از دوست داشتنت می گویم اما تو از بی حس بودن فریاد می زنی! من از ماندن می نالم تو از تمام شدن دم می زنی! قبل از تو من شکسته بودم حال اگر تو بگذری با خاکستر قلبم چکار کنم؟!  می پرسم چرا چمدان بسته ای؟ می گویی: نمی دانم. می پرسم چرا نمی مانی؟! می گویی: نمی دانم. جواب دل را چه دهم؟! بگویم برای چه دلیلی تنها مانده ای؟ اشک می ریزم از این بخت سیاهم، اشک می ریزم نه برای ما
بچه ها این کانال نماشای منه برای بی تی اس خوشحال میشم
بیان ویدیو هامو نگاه کنین
بیشتر اونجام
ویدیو و هر چی خواستین بهم بگین اونجا براتون میزارم
درخواستی از عکس ها تون هم اینجا میزارم
مرسییییییییییییییییییییییی
از همههههههههههههههههه
یه مدت نبودم حالم بد بود از این به بعد هستم
مرسیییییییییییییییی
اونی هاااااااااااااا
دونسنگهاااااااااااای
عزیییییییززززززززززززززممم
توی عنوان آدرسش کانالمه   
 
چه بی لیاقت!
چه احمق!
می دانستی که اگر میموندی و من دوست میداشتم چه لذتی می بردی!!
الحق که راست گفتن خلایق هر چه لایق!
اگر به من اجازه دوست داشتنت را می دادی، دیگه اجازه نمیدادم این حجم از آشفتگی تو چشمات بمونه. دیگه اجازه نمیدادم که بی قرار برنامه های زندگیت باشی، حیف واقعا که احمق بودی.
از دست دادی کسی که تمامش را به نامت میزد..
و برایت جان فشانی میکرد..
وقتی این وبلاگ رو درست کردم بیشتر دلم میخواست جایی رو داشته باشم که بتونم با خیال راحت هر اون چه که از فکر و قلبم میگذره رو اونجا ثبت کنم و بنویسم و چندان برام مهم نبود که اصلا مطالبم خواننده ای داره یا نه،کسی نظر میده یا نه؟
ولی راستش الان خیلی دلم میخواد که بدونم کسی پست هامو می خونه؟و اگه می خونه نظرش چیه؟پیشنهادی برام داره یا نه؟
تو کجایی وقتی اشکمو به خاطر دوست داشتنت درمیارن؟ وقتی میخوان به جای من ازت انتقام بگیرن درحالی که من بخشیدمت و رهات کردم تو کجایی ساعت سه و پونزده دقیقه شب؟ به چی فکر میکنی؟ با کی حرف میزنی؟خوابی؟ بیداری؟ روزات چجوری تموم میشن؟ امتحانات چجوری پاس میشن؟ تو کجایی الان که هم باید به خاطر جدا شدن ازت زجر بکشم هم به خاطر اینکه یه دوست روانی دارم که سر تو اذیتم میکنه؟ تو کجایی که بهت غرشو بزنم تو کجایی که حرفمو گوش کنی بگی چشم هرچی تو بگی تو کجایی ک
دوست داشتم دوست دارم چرا باهام این کارارو کردی ....
 
چرا عادتم دادی الان اینجوری شدی ‌‌‌‌‌.....
 
باورم نمیشه عذاب این روزا واقعیه . من با عشق تو دارم لحظه هامو میسازم تو با حرفات دل منو اتیش میزنی . 
اخه این همه کینه چرا تمومی نداری. این چجور کینه ایه. این کینه نیست . این بهانه است. یه بهانه  زیر پوستِ یه کینه ساختگیِ . 
 
 
 
برف چه خواهد کرد با این کهنه‌زخم‌ِ عیمقِ در هر به‌ چاقورسیده‌استخوان، ریشه دوانده؟ مسیحایِ سپیدِ سرمایش، نفسی تازه بر مرده‌قلبم خواهد داد یا بهمنِ خوشِ خاطراتش خواهد زدود از تمام دل و جانم، یادِ تمامِ آن سرد‌‌زمستان‌هایِ تاریکِ بی‌درمان را... چیزی نیستم جز فروپاشی میان این و آن؛ رفت‌وآمدِ مکررِ میانِ پژمردگی روح و فرسایشِ تن. چیزی نیستم جز ضرورتِ کلمه‌وار از حلقومی خارج شدن و عدم تمایلِ روایت‌ها به بیان. برف چه خواهد کرد با این کهن
زندگی این روز هامو نمیدونم  چی تعریف کنم..
میدونین من با خودم خوب تا نکردم..
بقیه ادما رو به خودم ترجیح دادم اونقدر کوتاه اومدم  در برابر ادما که الان له لهم..باید نجات بدم خودمو بسه واقعا بسمه..
به کمک جدی خدا احتیاج دارم ضمن اینکه فهمیدم فقط خودمم و خودم همین.خودمم که باید زندگیمو بکشم بالا از این مرحله ی مزخرف!
از وقتی که بهش گفتم از زندگی من برو بیرون، مثل من که از زندگی تو خیلی وقته رفتم بیرون و تمام این سالها رد پایی بودم که خاک روم رو پوشونده بود.. از وقتی که بهش گفتم بسه گول زدن، گول خوردن، بسه فکرت، دردت، بسه نگه داشتنت یادگارِ نوجوونیِ من. از اون روز که ممنوع کردم خودم رو انگار سختش شده تکرار اون کنار گذاشتی که بلد بود. حالا من موندم و زبونی که نمیچرخه بگه به یارِ مهربونِ همیشه در صحنه م و دستی که نمیره پاک کنه اون یادگار نوجوونی رو از همه در هایی
سلام به همه
امروز جمعه چهارم مردادماه است.
چند عکس از پسر گلم داشتم که بزارم. عنوان را نمیدانستم چه انتخاب کنم.
پسرم طاها جان ، هر روز که می گذرد و تو بزرگ و بزرگتر می شوی من و مادرت خوشحال و شادتر می شویم و از خود می پرسیم کی حرف زدن را آغاز خواهی کرد . کی جیش داشتنت را خواهی گفت که دیگر نیاز به پوشک کردنت نباشد. هرچند که گهگاه که بدون پوشکی بارها با اشارات و علائم جیش داشتنت را به ما می فهمانی و هربار که تو را بیرون میبریم خبری نیست که نیست. انگار
انصافا این پنیک من برای ابراز احساسات و اعلام وجود بی خود ترین ویژگیمه.
بعدش عصبانی بودنم
ی جایی از چهرازی میگه من ی مرد عصبانیم اما اهمیتش دیگه ب چپمم نیست. هروقت اون رو میشنوم میگم من ی زن عصبانیم اما ...
تنگ کردن برای انجام کارایی ک داری از سخت ترین اعمال در سامرتایم هست. ملت هلو سامر میکنن من باید ترجمه هامو برسونم و ب فکر پروژه و فلان باشم. 
 
باید اهل عمل باشی تا بفهمی چه می‌گویم .در کار ، امروز را به فردا مسپار .حرف حرف بوسیدن است . حرف آغوش است .بحث عوض کردن خاک گلدان کنار پنجره است .حتی دم کردن چای با عطر دارچین .محبوب من ، نیت نزدیکی به توست و هر چه که به داشتنت مربوط می‌شود .#مریم_قهرمانلو
۱- خودمو تغییر بدم
۲- دیگرانو تحت تاثیر بذارم
۳- همه رو متحد کنم
۴- محیط زندگی خودمو تغییر بدم و بهتر کنم
۵- تحصیلات دانشگاه رو که تموم کردم بلافاصله کسب و کار هامو راه بندازم
۶- دوستان رو متاثر کنم
۷- کارایی که دلم میخواد! رو انجام بدم
۸- بقیه کارایی که دلم میخواد رو انجام بدم
۹- جلوی کارایی که مفید نیستن یا مضر هستن رو بگیرم
۱۰ - و در آخر: دنیا رو تغییر بدم
تنگنا؛
دختری است مثل من که
جز نوشتن بلد نیست شکل دیگری دوست داشتنت را در بوق و کرنای کند!
تنگنا؛
دفتر نوشته های من است که اسمت را،سرمشق تمام خط هایش نوشته ام...
تنگنا؛
منم که خنده واشکم همه وابسته به حال توست...
باغم تو تمام غم دنیا برسرم خراب میشود و
باخنده هایت شادی تمام وجودم رافرامی گیرید...
تنگنا؛
حال من است که نمیتوانم فراموشت کنم...
تنگنا؛
منم که دلم مرگ میخواهد و میترسم بعد از مرگِ من، تنها بشوی...
سلام
امروز خیلی حالم بد بود
رفتم زیارت شهدا و امامزاده..
بعدم هیات داخل امامزاده...
خیلی خوب بود...فاطمیه انگار شروع شده برام
راحت گریه کردم راحت اشک هامو پاک کردم راحت یادت کردم
بابت حس و حال بدت نمیدونم چی بگم ولی یادمه قبلا بااین حرفم اروم میشی 
ان الله معنا
 
شمع هامو به جام فوت کنید
قصد کردم به شعر برگردم...
آخ! مادر...شب تولدمه!
من از اول اذیّتت کردم
چند ساله تولدم هر سال
جیغ مادر مدام، تو سَرَمه...
چند ساله، تولدم، میگم:
دیگه امسال، سال آخرمه...
چیزی از بچگیم یادم نیست
جز همین شعر و خونه ی پدری
درد های بزرگ تر شدنم...
گریه و جنگ و مرگ و در به دری
من جوونی نکرده بودم که
دستای روزگار، پیرم کرد!
عشق میگفت: "بچه آهو باش!"
دست تقدیر، ماده شیرم کرد!
جامعه، عشق، خانواده، رفیق!
پشت کردن بهم، یه دنده شدم
زندگی ضربه
گفت توی نظر من تو یه دختر با حیا و محجوب...صادق و معصومی...تو خیلی عالی هستی....
اما اگه با من زندگی کنی باید همه برنامه هات رو عوض کنی...
منم گفتم من نمیتونم برنامه هامو عوض کنم و خداحافظ....
و سلامی نو به تنهایی بی انتهای الهام بانو....
 
 
پی نوشت: جناب دشمن دیروز...مهربون امروز...دیگه هرگز هرگز هرگز برای من کامنتی نذارید و پیامی ندید....تو رو به خدا بذارید تو حال خودم باشم....
مسترم رفت بیمارستان و من باز تهنا شدم :(
کاش این ده ماه انترنتی هم زود تموم شه بره پی کارش :( دلم میخواد یه دل سیر کنارش باشم :( حتی نمیتونیم بریم خونه ی مستر اینا :( دلم واسشون تنگ شده :( مخصوصا واسه بابا
امروز سعی کردم برنامه هامو کامل کنم حدود چهل پنجا درصدشو نوشتمتا آخرشب تکمیل میشه دیگه از شنبه باز بریم سر درس و مشخشمون ... بریم ببینیم امسال رتبه ی 8000 رو میتونیم 80 کنیم یا نه! :)
بازم من حوصلم رفت :( هعیییی خدا ...
 
+ رفقایی که به وبم سر میزنید ، کیا ک
بازم صبح چشم هامو با سردرد باز کردم . 
سردرد سحرگاهی خیلی بده . کلا روزت را خراب میکنه . 
بدتر از اون اینه که همسایه بغلی بتن ریزی داشته باشه و چند ساعت صدا و دود مخلوط کن بتن زیر پنجره مستفیض ات کنه .
شانس که نداریم !
روح وحشی
+نمیدونم چه حکمتیه که بلایا یک دفعه روی سرت نازل میشن .
++از هر ترفندی بجز دارو استفاده کردم بیفایده بود . 
+++طفلی خر که اینهمه کاربرد داره . کم زحمتش میدیم ...
کاش بجای داشتن شانس خر ؛ خرشانس بودم !
برای دوست داشتنت
محتاج دیدنت نیستم اگرچه نگاهت آرامم می کند.
محتاج سخن گفتن با تو نیستم اگرچه صدایت دلم را می لرزاند.
محتاج شانه به شانه بودنت نیستم اگرچه برای تکیه کردن، شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است.
اما
دوست دارم بدانی حتی اگر کنارم نباشی ؛ بازهم نگاهت میکنم ، صدایت را می شنوم و به تو تکیه میکنم !
 
++ دست خطم تعریفی نیست اما انصافا عکاس خوبی هستم:)
 
 
تو می تونی بهم بگی بذارش کنار
اما نمی تونی بگی دوستش نداشته باش...
حتی نمی تونی بپرسی با وجود همه بدیایی که کرد چرا باز دوستش دارم؟
می دونی این دوتا هیچ ربطی به هم ندارن...
شبیه دلی که شکسته اس اما تنگ،
شبیه خاطره ای که تلخه اما عزیز،
شبیه رویایی که کوتاهه اما شیرین
دوست داشتن همینه
یه حس ساده و بی دلیله...
از عشقای بزرگ حرف نمیزنم
از یه حس ناخودآگاه، یه هیجان شیرین میگم !
شاید بگی یه روز تموم میشه
آره شاید...
ولی تا اون روز نمی تونی بگی
دوستش نداشته
تصور اینکه چند وقت دیگه بیام بگم این روزهایی که سگی گذروندم و به فارسی سخت خودم را از وسط به دو نیم تقسیم کردم، ارزشش را داشت؛ مضحکه، واقعا مضحکه.
آره خلاصه فراری جان، یه وقت هایی حتی ممکنه ارزشش را نداشته باشه ولی خب چاره چیه.
یعنی می‌خوام بگم حتی اگه ارزشش را نداشته باشه هم باید گذروند، همین.
فراری می فرماید
سلام. 
خیلی وقت بود که اینجا نیومده بودم،نه وبلاگی رو میخوندم،نه تلاشی برای خوندن میکردم، نه چیزی می‌نوشتم و نه تلاشی؛برعکس دفعات قبل که میگفتم نمینویسم چون چیزی برای نوشتن نیست ایندفعه خیلی چیزا هست،خیلی اتفاقاتِ در خور نوشتنی افتاده،از سفر یک هفته ای با دوست صمیمی به بندرعباس تا همین الان که درحال برنامه ریزی برای رفتن به کردستانم.
اما یه دلیل وجود داره که نمینویسم،اینجا دیگه مأمن امن من نیست!
میدونید،آدم هرچقدر هم با دیگران صمیمی باش
خوبیم! شبکه خبر و استانی داره میگه آروم باشین. مامان خوراکیای قابل حمل رو گذاشته دم دست که اگر شرایط اضطراری شد؛ برداریم بریم پشت بوم! آب هنوز وارد خونه‌مون نشده. جات خالی داشتیم حرف میزدیم سیل بهتره یا زلزله. همینطور داره تجربه‌هامون متنوع‌تر میشه جانم! من کلی خاطره دارم برای بچه‌هامون تعریف کنم!
رجب هم داره نرم نرمک جاشو میده به شعبان، حواست هست؟
من روزه‌هامو گرفتم. دعاهامو کردم. دخیل‌هامو اما نگه داشتم برای چشمهات، دستهات و...
اگر اینق
دلوم خیلی چیزا میخواد : 
.
.
.
.
.
خیلیه نمیدونم از کجاش شروع کنم!
اجالتا پاشم تمیزکاری رو تمومش کنم بعدش برم بند و بساط تخته شاسی و کتاب طراحی رو بیارم بچینم چندروزه دلم میگه برم بیارمش ممکنه فکر و خیال هامو یادم ببره.
کاش فنی حرفه ای دوره های دولتی خیاطی داشت خیلی دلم میخواد کامل یاد بگیرم صفر تا صدشو و یه مانتوی مشکی برای خودم بدوزم!
دلم سنگینه از حرف های نگفته از حق های گرفته نشده از بی عدالتی ها از جنگ با آدم کر و کور.
خب امروز رفتیم تو اموزشگاه برا شروع کلاس ها اولش که میگفت پروندتون نیس بعد زنگ زد به مربی دید کارنامه من دست اونه بعد تسویه حساب کردیم بعد از نیم ساعت مربی زنگ زد که بیا جلو اموزشگاه ....
رفتم 15 دقیقه معطل شدم بعد سوار ماشین شدم و رفتیم برای آموزش؛کمی که رفتیم وایساد و ماشین رو  داد بهم و 1ساعت جا های مختلف شهر رو رفتم ...
بعد گفت شنبه ساعت 8بیا 
به امید خدا دو هفته دیگه کلاس هامو با موفقیت تموم میکنم.
عیدت مبارک 
تو وقتی دوسم داشتی زندگی یه جور دیگه بود. انرژیهایی که میومدن حرفایی که میشنیدم بادهایی که بهم میخورد ساعتهایی که میگذشت همشون بوی عشق میدادن . 
تو اگه دوسم داشتی حالم خوب میشد قلبم شکسته نبود. اینقد عشق و گدایی نمیکردم. وقتی دوسم داشتی نگاه کردنات بغل کردنات دست گرفتناتم فرق داشت. زنده بودن. با دوس داشتنت خیلی کارا میتونستم بکنم بدون اون حتی نمیتونم بخندم. 
منو ببین که چقد شکننده ام با ۳ روز حرف از نخواستن و دوست نداشتن بزرگترین
                                  


صداى تلوزیون بلند بودشنیدم که مجرى گفت:براى هم دعا کنیم خدا بهمون سلامتى بدهکه بالاترین نعمته…و من فکر کردمکه بدون محبتتحتى سلامتى هم به دردم نمیخوره…که بالاترین نعمتمحبت توست…که اصلا دوست داشتنت نشونه ى سلامتیه...برامون دعا کنخدا بالاترین نعمتمون روروز به روز بیشتر و بیشتر کنه،روز به روز دلبسته ترِ تو باشیم…
این روزا بیشتر از هر چیزی و هر کسی از خودم میترسم...چقدر میتونم پست و بد باشم
پی نوشت:شنیدین بعضی ادما گوشیشون که زنگ پیام میاد ذوق مرگ میشن سریع شیرجه میزنن رو گوشی؟اون منم...حالا ببین یکی بهم زنگ میزنه چقدر ذوق مرگ میشم...ولی مرگم اینه که به یکی زنگ بزنم ...همه اش هم ریشه تو بچگیم داره...بچه بودم یبار زنگ زدم خونه خالم اینا بعد صداهای دخترخاله هامو تشخیص ندادم فکر کردم اشتباه گرفتم و اونا بهم کلی خندیدن...دیگه از اون به بعد نسبت به تلفن زدن فوبیا د
به مانند نوح... 
میخواهم بشکافم
دریای احساساتم را... 
وجودم را نمایان کنم. غرق شوی در من
معجزه کنم... نورشوی
تا ببینمت... کور شوم از تابش وجودت. 
عصا شوی... بگیرَمت... تا دیگر نیستی در کار نباشد. 
راستش امروز باران آمد و دوباره نیستی ات را به رخ کشید
و دریایی از نبودنت غرق ام کرد... 
پی نوشت:در اولین فرصت بدست آمده به پیشنهاد یکی از همنوردان عزیز و آرش جان
تمام نوشته هامو میخوام در قالب کتاب چاپ کنم... 
فعلا فرصت افتادن دنبال کاراشو ندارم ولی در چند ماه
بسم الله مهربون :)
امتحان غدد خیلی آسون تر از چیزی بود که تصور میکردم، به خاطر همین هممممه ی غرهایی که زدم رو پس میگیرم =))))) الان میخوام به خاطر فارمای تشریحی غر بزنم ^.^
دیشب همش منتظر بودم بیاد روز دختر رو بهم تبریک بگه که نیومد! به خودم گفتم خب شاید فردا میگه، صبح که بیدار شدم پیام هامو چک کردم بازم خبری از تبریک نبود، ناراحت شدم :(
یعنی عالم و آدم تبریک بگن، اونی که باید تبریک بگه و نگه، هیچ فایده ای نداره -__-
+ الهی که بخواین و بشه *_*
در صورتی که زن فرزند نداشته باشد، مرد از زن، یک دوم ارث می‌برد و در صورتی که زن فرزند داشته باشد، یک چهارم ارث می‌برد. اگر زن بمیرد و وراثی نداشته باشد، شوهر تمام ترکه زن را به ارث می‌برد. اما اگر شوهر بمیرد و وراثی نداشته باشد، زن‌‌ همان نصیب خود را می‌برد و بقیه دارایی شوهر او همانند ترکه بی‌وراث، به دولت داده می‌شود.
دیوونه موهاشو چه طور بسته دلم می خواد دم رفتن شوخی شوخی موهاشو بچینم  یادگاری نگه دارم یا عیکنشو  بدزدم حیف که روی موهاش حساسه و بدون عینکش نمی تونه ببینه 
باید ازش بخوام یه چیزی بهم یادگاری بده خوب داره برای همیشه از ایران می ره پی رویاهاش نمی خوام جلوش رو بگیرم می دونم که دلم براش تنگ می شه می دونم بعد از رفتنش خالی می شم اما دقیقا چون دوستش دارم باید بذارم بره 
 
عجب سرسختی دختر...  دلش با رفتنم نیست اما کاش یه چیزی می گفت خودخوری نمی کرد با
یا غفار الذنوب
بله :) درست میفرمودید.
توی بیان نوشتن لذت بخشه. آدم رو به بیشتر نوشتن ترغیب میکنه

+حدیث یادمه وبش تو بیان بود. بعد قالبش خیلی خوشگل بود. وبش رو بست و دیگه ازش خبر ندارم
اما هرچی میگردم قالبی که خیلی دوستش داشته باشم رو پیدا نمیکنم.
شایدم قالب رو خودش طراحی کرده بود.

+فردا میرن اردو. یه اردوی یک هفته ای.
چقدر دوست داشتم باهاشون باشم؟ اوف یا... خیلی!
و نشد که باشم.
هوم.... تنها میتونم بگم فدای سرم. و سعی کنم این فکر رو که چقدر بهشون خوش می
در زیباترین عاشقانه های جهانهمیشه "قلب"یک زن در میان است!زن اگر نباشد  پرنده ی شعر در شاخه های دفتر هیچ شاعری پر نمی زند...❣
 
 
 
 
 
عاشقانه هایم را بخوان و بدان؛دوست داشـتن،نه عقل میشناسد،و نه منطق ..فقطیکـ "مـن" میخواهد،و یکـ "تــو" ...
 
❤️❤️❤️
 
 
 
 
همه چیز ؛از یک دوست داشتن ِساده شروع شد!تو گفتی:”دوستت دارم”و من تا عشقتا بی نهایتتا خدا پرواز کردم....❤️
❤️
 
 
 
و گاهی قشنگ ترین ترانه ی جهان،همان ترانه ای ستکه تو با مداد رنگی چشم های قش
به شدت خسته‌ام پای چپم از بس روی پدال بوده درد می‌کنه. به بدبختی ظرف‌هامو شستم. به سختی از پله‌ها بالا اومدم. کاش حداقل می‌دونستیم از بین مسیرهای پیش رو تو کدوم یکی راه بریم؟ زانوی پای راستم خرچ خرچ می‌کنه... فرسودگی...
کاش حداقل بلد بودیم نه بگیم. کاش کارمون گیر نبود مثلا و لنگ نمی‌موندیم بعد به حال و روز و ته دلمون نگاه می‌کردیم. شنبه نمی‌رفتیم مثل الان که نمی‌ریم ولی پشیمونی و عذاب وجدان نبود.
یا جمعه مثلا می‌رفتی مثل حالا که می‌خوای ب
دلم یک عاشقانه به سبک فیلم دلشکسته میخواهد، تو آن مَرد مؤمن خجالتی باشی که پیراهن های یقه دیپلٌمات میپوشد و همیشه تَه ریش دارد، رنگ تسبیح هایش را با انگشترش سِت میکند و خوب بودنش به همه ثابت شده است من آن دخترِ بدقِلق و حاضرجواب که به محبوبیت و مهربانی أت حسودی میکند و گاهی تورا از دور زیر نظر میگیرد ، حجابش کامل نیست و اعتقادش خیلی چیزها کم دارد .
 بعد یکجور که اصلا فکرش را نمیکنی عاشقم شوی، آنوقت هیچ چیز سر جای خودش نباشد، هر روز که میگذرد ب
خیلی وقته که چیزی نمی نویسم یا اگه می نویسم طولی نمیکشه که پاک میکنم راستش اگه از اون های باشید که نوشته هامو دنبال میکیند تا حالا شاید فهمیده باشد من نگارش درست حسابی نداشته م و اکثر نوشته ها دربُ داغون انتشار پیدا میکنه . این رو میگم چون یکی بهم اینو اشاره کرده بود که گنگ مینویسی اصلا فنون نگارش رو بلد نیستی . من بهش حق دادم چون خودم از خیلی قبل تر ها به این نتیجه رسیده بودم که جمله بندی درست حسابی تو نوشتن ندارم و این یکی از استعداد درست نشدن
من دلتنگ توام
دلتنگ دوستی که روزی کنارم می نشست، هرچند من حرف نمیزدم اما درد دلهای تو مراهم آرام میکرد.
وامروز تمام آن دوستی فقط شده سلام. بله. نه...
و فراتر از اینها فقط سکوت و سکوت
حتی دیگر نگاه دوستانه ای نیست که دلم را گرم کند به داشتنت
و باز هم افتاده ام در قصه ی فراموشی اجباری
باید فراموش کنم تمام لحظه های شیرین با تو بودن را، تمام لبخندها و نگاههای گرمت را و تمام شیطنتهای دوستانه ات را که لبخند را به لبانم می آورد و ذره ذره محبت را در دلم می
دوسِت دارم اما از خودم میپرسم چقدر دلم میخواد پسرم شبیه تو باشه؟ تصورش میکنم و خودِ کمالگرام رو میبینم که دلم میخواد یه جنتلمنِ واقعی بار بیارم. از اونا که لباسای شیک میپوشن. همیشه شق و رق راه میرن، کفشاشونو واکس میزنن، براشون مهمه که همیشه بوی ادکلن بدن، آداب معاشرت با خانوما رو بلدن...
بعد یادم می افته انقدر شیک بودن رو نه از من میتونه یاد بگیره نه از تو... تا میام خودمو پشیمون کنم از دوست داشتنت، چشمات که یادم می افته، به خودم میگم: ای بابا...
چشم هامو می بندم
باز می کنم
 باریکه های نور از بین شاخ و برگ درخت های تپه ی پشتی پارک طالقانی به چشم من می ریزن.
سرمو می چرخونم به سمتی که تو دراز کشیدی
تو چشم هاتو بستی
جمله ای که یادم نیست برای تو گفتمش یا فقط توی دلم زمزمه کردم "کاش دنیا همین جا تموم بشه؛ همین الان."
 
پ.ن:
حکما که وقتی چشم هاتو بسته بودی جایی خیلی دور از من بازشون کرده بودی وگرنه دنیا بعد از اون لحظه نمی تونست وجود داشته باشه اگه تو هم با من بودی وقتی گفتم "کاش دنیا همین جا..."
سلطانِ قلبم
 یادِ حرم هواییم میکنه ، هرروزِ هرهفته
 خدا امام رضاییم میکنه 
عِطر ضریحت دوباره کربلاییم میکنه... 
ضامنِ آهو 
می دانی؟حسابِ دوست داشتنت
با تمام حساب و کتاب های دنیا فرق دارد ...
تو یک چیز دیگری! 
میدانی امسال میخواهم برایم جورِ دیگری معجزه کنی ، میشود به تو نزدیک ترشوم؟! 
امسال هرطور شده منو بیار پیشِ خودت، معجزه کن:)
مَن پارسال ۹ مرداد روبروی باب جواد ازش کلی چیز خواستم ، یه گوشه نشستم ، دونه دونه خواستم التماس کردم ، گریه کردم ،
دلم گرفته.... دلم گرفته.... این همه چراغ .... توی این شهر.... هیچ
کدوم چشم هامو روشن نمیکنه.... این همه چشم توی این شهر.... هیچ کدوم دلمو
گرم نمی کنه.... این جا همه می دَوند که زنده بمونند.... هیچ کس نمی دَوه
که زندگی کنه...... این شهر همش شده زمین... دیگه آسمونی نداره توی این
شهر... من دلم آسمون میخواد...
وقتی به شپش موجود در خوابگاه فکر می‌کنم، تمام تنم شروع به خاریدن می‌کند.
احتمالا دوست داشتن هم چیزی شبیه به همین است. 
وقتی به تو فکر می‌کنم، تمام سلول‌هایم با فریاد دوستت دارم، میخوانندت و خواهان داشتن تو هستند.
چیزی شبیه به یک تلقین و توهم فکری است انگار‌‌.
شپش باعث خارش می‌شود. پس وقتی به آن فکر کنی، خارش شدیدی را حس می‌کنی. تو هم باعث دوست داشتنی، یعنی وجودت باعث می‌شود که دلت بخواهی کسی را دوست داشته باشی. پس وقتی به تو فکر می‌کنم، ن
به مانند نوح... 
میخواهم بشکافم
دریای احساساتم را... 
وجودم را نمایان کنم. غرق شوی در من
معجزه کنم... نورشوی
تا ببینمت... کور شوم از تابش وجودت. 
عصا شوی... بگیرَمت... تا دیگر نیستی در کار نباشد. 
راستش امروز باران آمد و دوباره نیستی ات را به رخ کشید
و دریایی از نبودنت غرق ام کرد... 
بیقرار توام............. کجایی؟
پی نوشت:در اولین فرصت بدست آمده به پیشنهاد یکی از همنوردان عزیز و آرش جان
تمام نوشته هامو میخوام در قالب کتاب چاپ کنم... 
فعلا فرصت افتادن دنبال ک
گفته بودی اینجا رو میخونی...
پس همین جا میگم برات... 
از رو در رو گفتن راحت‌تره برام... تو هم هر وقت خوندیش یه ندا بده بهم...
.
میدونی زندگی ماها رو عوض میکنه... همین خود من... همین خود تو...
این بخشی از زندگیه... بخشی از بزرگ شدن ماست... و حتی گاهی انتخاب ماست این تغییرات... 
هر چی که باشه من همیشه سعی کردم احترام بذارم به همه این تغییرات... چون بنظر خودت اینجوری حالت بهتر بود...
ولی من دلم تنگ میشه برای همه اون شور و حال و شوق و ذوقی که داشتی... برای همه حرف زد
از بچگی همیشه دلم می خواست یه روز یه چراغ قدیمی و عتیقه پیدا کنم،نازش کنم و یهو یه غول چراغ جادو ازش بزنه  بیرون و سه تا از آرزو هامو برآورده کنه
واسه همین همیشه همه قوری ها و کتری ها و ظرف های قدیمی خونمون رو ناز میکردم⁦‍♀️⁩
اما الان که به اون زمان فکر میکنم،با خودم میگم که اگه اون غول چراغ جادو جلوم ظاهر میشد،چه آرزویی باید می کردم؟!
ازتون میخوام برای چند دقیقه بهش فکر کنین...اگه یه روز یه غول چراغ جادو سه تا ارزوتونو بخواد برآورده کنه،چه آ
خانومم دوست دارم .  شدی خانوم خونم. شدی خانوم من. 
خانومم الهی فدای خندیدنت بشم که دنیارو با خنده هات کنار خودم عوض نمیکنم. خانومم به امید صبح بخیر تو چشامو باز میکنم به امید داشتنت نفس دارم. خانومم خانومم الان خونه بابات رفتی و من اینجا دارم مینویسم  .  الهی دورت بگردم. خانومم هیچکس معنی چشماتو جز من نمیدونه...مال خودمه.. فقط با من حرف میزنن چشمات. دارمشون ..
 خیلی دلم واسش تنگه...بخدا هیچکس نمیدونه دلتنگی هرروز من ینی چی....
اگه بیتاب میشم درمونم
به‌نام‌حق
سلام!
در دوره راهنمایی بودم که با فضای وبلاگ و وبلاگ نویسی آشنا شدم و بعدش هم وبلاگ نویسی رو شروع کردم اما به طور جدی ادامه ندادم و امشب دوباره با وجود اینکه اکثراً با فضای وبلاگ نویسی خدافظی کردن تصمیم گرفتم که شروع کنم¡ یادداشت و روزمرگی هامو براتون مینویسم.
اینم بگم قلمم زیاد تعریفی نداره به بزرگی خودتون ببخشید، اگه اشکالی در متن بود حتما بگین که اصلاح کنم.
مثلا دیگه از هیچ کس ننویسم و احساساتم رو خاک کنم و بی توجه بهشون باشم.
شاید یه نوعی از مبارزه باشه.مبارزه با هر چیزی!
یا مثلا دیگه با زبونم از پشت به دندون هام فشار نیارم
یا بیخیال باشم نسبت به درد توی استخون هام
یا اینکه کالباس توی ساندویچ هامو درنیارم!
یا بیشتر درگیر زندگی خودم بشم.غرق بشم توی خودم.
بیشتر دنیای خودمو دوست داشته باشم و بیشتر برای خودم باشم.
یا بیشتر برای "خودم" وقت بذارم این دفعه.
+ وابستگی یا علاقه، کدام حس نسبت به من داری؟
- من به کاکتوس اتاقم علاقه دارم و به لیوان قهوه ام. اما می توانم به جز آنها زندگی کنم یعنی وابسته نیستم.
+ بدون من چی؟
- شما را هیچوقت نداشتم که حس نبودنت را درک کنم.
+ و داشتنم؟!
- داشتنت یک آرزوست نه وابستگی. اگر بهت نرسم میگم به آرزوم نرسیدم ولی اگر وابسته ات باشم اون موقع میگم به زندگی نرسیدم.
+ خوب، تکلیف چیه؟
- مگه منتظری؟!
+ نباشم؟!
- نمی دانستم!
+ بعضی انتظارها بی حس اند. با اینکه طرف منتظره ولی اگه چیز

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها